
جانفرسا
جانفرسا
چکهچکه میخندی، مشرق از لبت پیداست
صادقانه میگویم، خانهی خدا اینجاست
«تکپَریِ شهرِ ما»! کوچهها به نامت شد
اسمِ تو در آوازِ بلبلانِ خوشآواست
تو رهاندهای در باد زلف و من روان در شا-
-هراهِ یکهزاروچند آرزو که جانفرساست
تو دوباره بر بالا میفِکَندی آن اَبرو
من دوباره گم کردم دستِ چپ کدام و راست؟!
«جانِ جانِ جانانم»! محوِ خندههایت شد-
عابری که در این شهر، مُنزَجِر زِ انسانهاست
عالمی بر آشفتی، «بیمرام جان»! گفتی:
«من خدای این شهرم، تا ابد خدا تنهاست» …
در ۷دیماه۱۳۹۲ : نُهِ شب
ایران | تهران
شاعر و گوینده : مرتضی پورعلی
