صبحِ گیسوی تو روشن، شبِ آغوشم تار
همنوازِ نغماتِ دلِ خاموشم «تار»
تا به کِی سُکرِ شراب پردهی پنهان شدنم؟
عُزلتم از کفِ پا تا لبهی گوشم تار
من به هر سوی که رو کردم و رویی دیدم
پلک سنگین زدم و دیدهی پر جوشم تار
تشنه بودم که مرا شربت شیرین بدهند
کام از این بارِ کج و بادهی غمنوشم تار
چشم تو مهدِ شرر شد، اشکِ من بیآبی
و در این حادثهی تلخ چه میکوشم تار!
تو چه دانی که چنین مسخ شدن در غم تو
معنیاش چیست که هم صبحدم و دوشم تار؟!
بیست و نهم تیر ماه ۱۳۹۳ | سه بامداد | ایران: تهران.
شاعر و گوینده: مرتضی پورعلی