چکهچکه میخندی، مشرق از لبت پیداست
صادقانه میگویم، خانهی خدا اینجاست
«تکپَریِ شهرِ ما»! کوچهها به نامت شد
اسمِ تو در آوازِ بلبلانِ خوشآواست
تو رهاندهای در باد زلف و من روان در شا-
-هراهِ یکهزاروچند آرزو که جانفرساست
تو دوباره بر بالا میفِکَندی آن اَبرو
من دوباره گم کردم دستِ چپ کدام و راست؟!
«جانِ جانِ جانانم»! محوِ خندههایت شد-
عابری که در این شهر، مُنزَجِر زِ انسانهاست
عالمی بر آشفتی، «بیمرام جان»! گفتی:
«من خدای این شهرم، تا ابد خدا تنهاست» …
در 7دیماه1392 : نُهِ شب
ایران | تهران
شاعر و گوینده : مرتضی پورعلی