خدای بالین
به شوقِ روی تو مجنون ترم زِ هر فرهاد، کمانِ آرشم اما کمر شکسته ترینمهر آینه نَفَسم را بدان امید کنم حبس، که رفعِ حصر کنی به بوسه، «شیرینم»! دمی مرا بِدَم از آن دَمِ مسیحاییت که «مُرده.زنده.کننده» است نوشوارهی لبهاتغزلکِشم کن و لب را سوارِ قاصدکی، فُسوس کن، بنشین باز کنارِ پرچینم تو آمدی […]