❤
____
تنِ آوازهای من گرفته عِطرِ نامت را
همین حالا به پا کن با نگاهی تورِ دامت را
تو مختاری بُکُش، بر دار کن، خون کن ولی گاهی:
-لبی بیمار و دلخون شد - رها کن بندِ کامت را
دوباره میهمان کن دلخوشیهای مرا آنی
به آن لبخندِ مرموزی که رَم دادهست رامت را
تلاوت کن به مستی آیههای نغمههایم تا-
برایت با نوایم تازه سازم شُربِ جامت را
در این کنجِ سکوتآگینِ دودآلود هم جانا
درونِ ماه میبافم خیالِ خوبِ خامت را
تو: معشوقی و ما: شهری، به مژگان خاک رُفتیم از-
کنار جادههای دوستی، هر رَدِّ گامت را
و بر پا شد قیامتها میانِ عاقلانِ شهر
خوش اقبالی ربود، از تو مسیحای کلامت را
اُمیدا ، شُکرِ قدّیسیتِ گیسوت واجب شد
نمازِ بوسه میخانم ، تقبل کن «امامت» را
به آیینِ «سلامت باد» های قبلِ مِی نوشی-
دلم را خوش کنم: هر گَه که میخانم «سلامـ»ت را
شبی در گوشِ من با زمزمه میگفت همزادم:
«خموشانه بِکِش بر شانهات سِرِّ مدامت را»
شاعر : مرتضی پورعلی
سه و بیست دقیقهی بامدادِ نهم آذر نود و چهار
تهران ایران