به شوقِ روی تو مجنون ترم زِ هر فرهاد، کمانِ آرشم اما کمر شکسته ترینم
هر آینه نَفَسم را بدان امید کنم حبس، که رفعِ حصر کنی به بوسه، «شیرینم»!
دمی مرا بِدَم از آن دَمِ مسیحاییت که «مُرده.زنده.کننده» است نوشوارهی لبهات
غزلکِشم کن و لب را سوارِ قاصدکی، فُسوس کن، بنشین باز کنارِ پرچینم
تو آمدی و جهان با تمامِ ناخوشی اش، سهیل شد، گم شد ورای ابر جوانی
و کهکشانِ مجاور، حلول کرد یک آن، به کنجِ مَردُمِ چشمی که کرد بی دینم
تو: انعکاسِ زمان در حریرِ دامنِ صبح، و بوسه ی نمِ باران به گونه ی گلِ سرخ
«بلای لای قبای لبالب از لحظه»! ، لبت شکر! نمکت اخم! «خدای بالینم»!
تو فکر میکنی اینگونه صبر آسان است؟ نبودِ تو، وَ قدم در خیالِ خام زدن
کجا صبوری؟ من؟! ز صبر بیزارم ، که صبرِ تو شده خنجر به جانِ مِسکینم
30 مرداد ماه 1392 | چهار و دوازده دقیقه صبح | ایران | تهران.
شاعر و گوینده : مرتضی پورعلی